محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

بیشابیش 4شنبه سوری وسال نو مبارک

    همسر عزیزم وفرزند نازنیم... امیدوارم عید با بوسه هایش، بهار با گلهایش و سال نو با امیدهایش بر شما عزیزترین مبارک باشد.   خداوندا ، نمیدانم چه تقدیری مرا فرموده ای اما برای عزیزان و دوستان من عطا فرما : هزار و سیصد امید هزار و سیصد و نود و دو بهروزی هزار و سیصد و نود دو لبخند زیبا سال نو بر همگی مبارک باد       قدري هم عاشقانه بنويسم ... که تنها تصور اين که قرار است تا براي تو بنويسم خودش شوري ست تا شوقي برانگيزد . که تنها در آن وقت من به زندگي نشسته ام . ... پس عاشقانه مي نويسم .. پسرم سال٩١ هم ...
29 اسفند 1391

قطعه عکسهایی از آلبوم 18 ماهگی

سلام گلم دلم میخواست تو این پست آلبومی از عکسای ١٨ ماهگیت بذارم که از بدشانسی سیستم ولب تاب هر دو مشکلدارن وفعلا همین دوتایی رو که قبل آماده کردمو میذارم بد که درست شد کاملش میکنم                  این عکس ماله زمانیه که شیراز بودیم،گل پسرم داره به خرگوش خاله فرشته کاهو میده چقد برات شیرین بود عزیزم ...
28 اسفند 1391

واکسن18 ماهگی

سلام من به توست ای گل زیبا پسرم ١٩ اسفند نوبت واکسن ١٨ ماهگیت بود که چون ما درگیر خونه تکونی بودیم موکول شد به روز٢٢ ام من وبابایی بردیمت که....   دور سرت٦/٤٧ قدت٩٠ وزنت٤٠٠/١٣ خانمه گفت خدارو شکر همه چی خوبه اما باید وعده ی غذایت به ٥ برسه؛وزنتم که بنظر خودم بیشتر به خاطر قدته ماشالا وگرنه شما که غذا کم میخوری بعد از چکاب رفتیم تو اطاق واکسناسیون که من چون طاقت دیدن سوزن رو بت نداشتم رفتم بیرون که چند دیقه بعد صدای جیغت رفت هوا مامان قربونت بره اگه برا سلامتی خودت نبود که من نمیذارم خار به پات بره الاهی فدات بشم که واکسنت تا دوروز همراه با تب بود شب اول که من هرچی استامینوفن میدادم بازم تب داش...
25 اسفند 1391

♥♥♥بسرم 19 اسفندآغاز 19 ماهگیت مبارک♥♥♥

دلبندم                          هورااا گل پسرم روز به روز بزرگتر میشه سلام محمود عزیزم ۱۹ ماهگیت مبارک باشه پسرم.باید لحظه لحظه خدا روشکر کنم که منت به سرم گذاشته و پسرم به این سن رسیده.سالم وسرحال..شاد و خوشحال.هر روز روزها رو میشمرم و بزرگ شدن گل خودم رو جلوی چشمهام میبینم.....لحظه شماری میکنم برای حرف زدنش ...برای دویدنش ...برای قد کشیدنش .....برای از دیوار راست بالا رفتنش .....برای شیطونی هاش من عاشق خرابکاری ها وبازیگوشیتم وقتی میگی "آپ" و من بهت تو لیوان آب م...
19 اسفند 1391

.....چه عجب من ىعداز چند وقت اومدم.....

بالاخره من بعد از ده روز اومدم و آپ شدم....خسته نباشم سسسسسسسسسسسسسلام جونم خوبی مامانی؟؟ خداروشکر مامانی چند وقته که نتونسته به کلبه ی گل پسرش سر بزنه چون خونه نبودیم بعدم که گرفتار خونه تکونی شدیم اما در عوضش حالا اومدم که  خاطرات این مدت رو برات ثبت کنم عسسسیسسم خب ما که از ٩ اسفند رفتیم شهرستان خونه ی مامان جون فرح که مامان بزرگ بابایی ومامانیم همون روز اومد پیشمون.این چند روز که اونجا بودیم شما کلا آزاد بودی وبرا خودت پا برهنه وبدون لباس گرم تو حیاط میچرخیدی منم که حرص میخوردمو لباس به دست میومدم دنبالت قربونت برم که تا منو می دیدی پا به فرار میذاشتی منم ب جای اینکه بدوم غش میکردم از خنده آخه دویدنت مثه پنگو...
17 اسفند 1391

خونه تکونی و هزار درد سر

سلام سلام سلام به به بوی عید میاد یا بوی وایتکس وجوهر نمک ؟؟؟عجبا دمه عیدی زلزله اومده خونمون چکار؟؟ آره چشمتون خونه ی بمب خورده نبینه ما چند روزه بشور وبسابو شروع کردیم اول اتاق گل پسر رو ریختیم بهم من وبابایی گرفتار گرد گیری شدیم عروسکها وکف رو تمیز کردیم یکمم تغییر دکوراسیون دادیم امانه زیاد چون اتاقتم خیلی بزرگ نیست ونمیشه زیاد مانور داد مامان جونم مشغول آشپزی شد.تقریبا تا عصر تموم شد فقط منتظر فرشش شدیم که اونم تا شب از قالیشوی رسید وپهن کردیم اتاقت مثه خودت تمیز بود و خیلی زود تموم شد. همون شب اتاق خودمونم ریختیم بیرون وفردا صبحش من تمیزش کردم گردگیری و....وقتیم بابا اومد فرشش کردیم وسایل رو چیدیم...
17 اسفند 1391

✿✿ آلبوم17 ماهگی ✿✿

تقدیم به آوای شادی بخشم         زود بزرگ نشو تا من نهایت لذتو ببرم     ممنونم که هستی وکنارم خواهی بود     با هر نفست عشقت رو حس میکنم   دوستت دارم پاره ی تنم     بخند که لبخندت بزرگترین آرزوی منه   ...
9 اسفند 1391

بهترین هدیه برا مرواریدای سفیدت

اولین مسواک آقا محمود گلی     شب که میشه وقت خواب دندون و مسواک بکن با حوله تمیزت دست و روت پاک بکن صبح که می شه با شادی بلند شو از رختخواب یک کمی لی لی بکن برو سر شیر آب دست و رویت را بشوی دوباره مسواک بزن دندونا را سفید کن مانند دندون من من همیشه صبح و شب دندونامو می شویم همیشه پاک و زیباست دندون و دست و رویم ...
8 اسفند 1391

تجربه ی بدون ماشین

سلام قشنگترینم سلام جیگرم امیدوارم زمانی که این خاطره رو میخونی خوب وسلامت باشی نه مثه این روزا که این سرماخوردگی دست بردارت نمیشه قربونت برم مادری دیروز یعنی یکشنبه وقتی که  گلوت وآبریزشت بعداز٣ هفته بند نمی اومد منو بیشتر نگران کرد و مجبورشدم صبح به بابا زنگ بزنم که وقت دکتر برات بگیره بابا هم سرظهری خبر داد که منشی دکتر برا امشب وقت نداده به هیچ وجه؛خلاصه اینطوری شد که بابا بعد از کارش مستقیم رفت سراغ چندتا دکتر خوب که بتونه واست نوبت بگیره اما نوبت نمیدان تا اینکه یکی که بعد از کلی اشنایی دادن تونست برات وقت بگیره اونروز بابا ماشینو داده بود ایران خودرو برا چاکو. وماشین نداشت که بیاد دنبالمون.من وشما حاضرشدیم و ساعت...
8 اسفند 1391